۱۳۹۵/۰۳/۲۰
–
۲۸۹ بازدید
اگر خداوند عادل است، راز این همه تفاوت ها و تبعیض ها چیست؟ چرا یکى را زن و دیگرى را مرد، یکى را کور یا کر و لال مى آفریند و دیگرى را سالم؟ چرا همه را به یک نقش و یک شکل نیافرید؟
براى پاسخ به این پرسش به چند مطلب اساسى به طور مختصر اشاره مى شود:
1. مفهوم عدل: معناى لغوى عدل، برابرى و برابر کردن است و در عرف به معناى رعایت حقوق دیگران در برابر ظلم (تجاوز به حقوق مردم) است. در تعریف «عدل» آمده است: «اعطاء کل ذى حق حقه»؛ «دادن به هر صاحب حقى، آنچه سزاوار او است».
معانى دیگرى نیز براى عدل ذکر شده است؛ لیکن معنایى از عدل که به خداوند نسبت مى دهیم، عبارت است از فیض عام و بخشش گسترده در مورد همه موجوداتى که امکان هستى یا کمال معیّنى را دارند؛ بدون هیچ گونه امساک و خوددارى. به عبارت دیگر عدل الهى بیان دیگرى از حکمت و عنایت او است.
2. آنچه در نظام خلقت وجود دارد، تفاوت است؛ نه تبعیض و آنچه مذموم و ناعادلانه مى باشد، تبعیض است، نه هرگونه تفاوت و چندگونگى.
لازمه عدل، برابر قرار دادن همه انسان ها یا همه اشیا نیست. براى مثال معلم عادل، کسى نیست که همه شاگردان را – خواه کوشا باشند و خواه تنبل – یکسان امتیاز دهد؛ بلکه او باید هر یک از شاگردان را به اندازه استحقاقشان ستایش یا نکوهش کند.
پس مقتضاى حکمت و عدل الهى، این نیست که همه مخلوقات را یکسان بیافریند. اقتضاى حکمت این است که جهان را به گونه اى خلق کند که موجودات مختلف متناسب با قابلیت و لیاقت خود در جهت هدف نهایى باشند. در این رابطه اجزاى عالم را نباید گسسته و جدا از یکدیگر در نظر گرفت؛ بلکه باید آنها را به صورت مجموعه اى نظام مند ارزیابى کرد که هر عضوى، جزئى از یک کل است.
در یک مجموعه، هر جزء موقعیت خاصى دارد که برحسب آن، کیفیت خاصى را دارا مى شود.
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست
که هر چیزى به جاى خویش نیکوست
اساسا اگر تفاوت وجود نداشته باشد، کثرت و تنوع نیز نخواهد بود و اگر کثرت و تنوع نباشد، دیگر مجموعه و نظام، مفهومى نخواهد داشت. اگر همه انسان ها مرد، یا همه موجودات از یک نوع و همه اجزاء یک نوع مشابه باشند و یکنواختى محض حاکم باشد، دیگر جهانى به این نظم و زیبایى وجود نخواهد داشت.
3. تفاوت موجودات لازمه نظام علّت و معلولى است. بدین معنا که هر معلولى، علتى خاص و هر علتى، معلول مخصوص دارد. در حقیقت هر موجودى در نظام علت و معلول، جاى مشخص و مقامى معلوم دارد؛ یعنى، آن معلول، معلول شى ء معین و آن علّت، علّت شى ء معین است.
نبودن نظام معین در بین موجودات، مستلزم این است که هر موجودى بتواند منشأ ایجاد هر چیزى بشود و هر چیزى از هر چیز دیگر به وجود آید؛ مثلاً اثر یک شعله کبریت با اثر خورشید برابرى کند. بنابراین ارتباط هر علّت با معلول خود و ارتباط هر معلول با علتش، از ذات علت و معلول برمى خیزد.
به تعبیر دیگر هر موجودى در مرتبه خود، مانند سلسله اعداد است که نفى مرتبه هر عدد، مساوى با نفى وجود آن است. براى مثال اگر خواسته باشیم عدد پنج بر مقدارى بیش از شش دلالت کند، آن دیگر عدد پنج نیست. همین طور پیدایش معلولى برتر از کمالات علت تامه اش، مساوى فقدان آن معلول و حتى نبود آن علت است.
4. در جهان ماده، بر پایه اسباب و مسببات ویژه اش، اصطکاک و تزاحم در ذات آن نهفته است و تصویر ماده، منهاى این ویژگى، نفى وجود آن است. آتش در هر کجا باشد، اثر ویژه اش سوزاندن است؛ خواه در کلبه و مسجد باشد، خواه در خانه و مغازه. بنابراین نمى توان انتظار داشت که جهان ماده – خارج از نظام علیت – کارى را صورت دهد؛ مثلاً الکل فقط در فرد الکلى اثر بگذارد، نه در نسل او. یا بیمارى سل شخص مبتلا را از پاى درآورد و در محیط پیشگیرى نشده اثر نگذارد. چنین انتظارى از جهان طبیعت، انتظارى بى جا است. معناى نفى تزاحم در عالم ماده، این است که خداوند تنها به آفرینش مجردات اکتفا ورزد و طومار ماده را در هم پیچد. نتیجه این گمانه، نادیده گرفتن خیرات عظیمى است که در این بخش از هستى وجود دارد.
5. با توجه به نظام علّت و معلولى و اصطکاک و تزاحمات عالم ماده، وجود تفاوت ها و نقص و ضعف ها، هر یک در جاى خود ضرورى و اجتناب ناپذیر است و هر تغییرى در آنها، مستلزم تغییر در سلسله طولى نظام عالم و بر هم زدن کل هندسه عالم است. در عین حال تفاوت هاى طبیعى موجود دوگونه است:
الف. تفاوت هاى ناوابسته به دانش و آگاهى و اراده بشرى (این گونه تفاوت ها تغییرناپذیر است)؛
ب. تفاوت ها و نقصان هاى وابسته به جهل و دانش و اراده بشر.
بسیارى از ناگوارى هایى که در محیط زندگى – به خصوص در بستگان و فرزندان به وجود مى آید – معلول ناآگاهى انسان، از قوانین طبیعت و یا احکام الهى است. طبق تحقیقات به عمل آمده، قسمت عظیمى از معلولیت هاى جسمى و روانى فرزندان، معلول ناآگاهى و احیاناً بى مبالاتى والدین است. معمولاً انسان آگاه و مقید به اصول زندگى، از اولاد سالم ترى برخوردار مى شود. این گونه از ضعف و نقصان ها، با رشد آگاهى و عملکرد صحیح انسان قابل رفع و اصلاح است.
6. در برابر پاره اى از نقصان ها و رنج ها، رحمت واسعه الهى ایجاب مى کند که گرفتاران و رنجدیدگان بى گناه را از طریق پاداش هاى اخروى[1] و یا تخفیف در مسئولیت ها و احکام[2] و مکلّف ساختن دیگران در اعانت و همکارى با آنان جبران سازد.
افزون بر آنچه گذشت رازهاى دیگرى در تفاوت موجودات هست که رعایت اختصار ما را از ذکر آنها معاف مى دارد.[3]
تفاوت ظرفیت ها
پرسش 26 . معمولاً گفته مى شود تفاوت موجودات ذاتى آنها و یا ناشى از قابلیت ذاتى آنها است؛ مگر قابلیت ها را خداوند نداده، پس چرا همه را یکسان نداده است؟
واقعیت آن است که ظرفیت موجودات و انسان ها، همانند ظرف هایى نیست که براى برخى نصف و براى برخى تمام آن پر شده باشد؛ بلکه هر موجودى متناسب با وضعیت و موقعیت خود، ظرف و ظرفیتش شکل خواهد گرفت. همه ظرف ها متناسب با ظرفیت خود، پر است و به هر مقدار که قابلیت ها و استعدادها بیشتر شود و فعلیت پیدا کند، به همان مقدار ظرف ها نیز بزرگ تر خواهد شد. به طور مثال هر مقدار معلومات و درجات علمى انسان افزایش یابد، ظرف قلب و سینه او گشادتر خواهد شد.
همچنین هر کدام از جمادات، گیاهان و حیوانات، عرصه خاصى براى ظهور ظرفیت خود دارند. به طور مثال دانه گندم در مدت چند ماه و با رعایت اصول کاشت و داشت و برداشت، مى تواند تبدیل به خوشه اى هفتاد دانه اى شود. البته هر مقدار عوامل تأثیرگذار کم شود، دانه هاى کمترى به بار خواهد نشست و هر گاه عوامل اصلاح، ارتقا یابد، دانه هاى بیشترى به ثمر خواهد رسید. نسبت به دیگر انواع گیاهان و حیوانات نیز این چنین است.
درباره اختلاف قابلیت ها و تفاوت موجودات، اشاره به چند نکته شایان توجه است:
یکم. این طور نیست که هر موجودى، تنها دریک شرایط خاص قرار بگیرد و تنها یک نوع قابلیت داشته باشد، بلکه چه بسا وضعیت آن تغییر کند و در نتیجه قابلیت آن نیز ارتقا یابد. به طور مثال فسیل ها طى چند هزار سال، به زغال سنگ و سپس به رگه هاى الماس تبدیل مى شود. با ترکیب دو گونه از میوه ها و یا گل ها نیز میوه جدید و یا رنگ و ترکیب جدید حاصل مى آید. اما تمامى این گونه تغییرات نظام مند و از روى حساب و کتاب است.
دوم. ایجاد تغییر، گاهى از سوى «عوامل خارجى» است؛ مانند بیشتر تغییراتى که در جمادات و گیاهان اتفاق مى افتد که عوامل انسانى، محیطى و… در آنها تأثیرگذار مى باشند. گاهى نیز علاوه بر عوامل خارجى، عوامل شخصى و درونى موجب ایجاد تغییر و تفاوت قابلیت ها مى شود که درباره انسان ها بیشتر این گونه است. به طورى که اراده افراد و عوامل درونى آنان، علاوه بر عوامل محیطى و ژنتیکى در وضعیت شان تاثیر فراوانى دارد و اراده و انگیزه انسان ها چه بسا موجب تفاوت قابلیت بسیار در میان آنها شود.
البته برخى واقعیات و حقایق نیز هیچ گونه تغییرى نمى یابند و همواره ثابت اند؛ اصول عقلى مانند «محال بودن اجتماع نقیضین» و یا «معادلات ریاضى» این چنین اند.
چنین نظامى به طور طبیعى از سوى خداوند بر جهان هستى حاکم است. به همین جهت گفته مى شود: قابلیت ها را خداوند داده است. اما این اراده الهى گزاف و بى دلیل نیست، بلکه متناسب با وضعیت خود موجودات است. به طور مثال اگر یک دانه گندیده زیر پا لگدمال شود، قابلیت تبدیل شدن به خوشه را از دست مى دهد و اگر زیر خاک قرار گیرد و بقیه شرایط آب و نور فراهم شود که سبز شده و تبدیل به خوشه مى گردد. اگر آنچه زیر خاک کاشته شده، گندم باشد، گندم مى روید و اگر دانه سیب باشد، محصول آن سیب خواهد بود.
چنان که اگر نطفه انسان در شرایط مساعد قرار گیرد، انسان متولد مى شود و اگر نطفه حیوان در مسیر طبیعى خود قرار بگیرد، حیوان به دنیا مى آید.
و در میان انسان ها نیز اگر نطفه حامل ژن هاى برتر باشد انسان متولد شده از هوش و توانمندى بیشتر برخورد خواهد شد، ولى اگر نطفه از سوى پدر معتاد یا الکى باشد، چه بسا فرزند متولد شده مشکلاتى از جهت توان مندى جسمى و عقلى به همراه داشته باشد. حتى از یک پدر نیز در شرایط مختلف، چه بسا فرزندانى با استعدادها و توانمندى هاى مختلف به دنیا آیند. که با تغییر شرایط و تفاوت عوامل، مشروط ها و معلول ها متفاوت مى شوند. در غیر این صورت، اگر در شرایط متفاوت، نتیجه یکسان مى بود، دور از عدالت و برخلاف نظام مندى مى بود.
بنابر آنچه گفته شد، قابلیت هر موجودى، با توجه به مجموعه شرایط و موقعیت ها نمود پیدا مى کند و منظور از این که خداوند قابلیت موجودات را داده آن است که خداوند نظام عمومى جهان را این گونه برقرار کرده و مشیت عمومى او در این دنیا، این چنین است. همین نظم و انضباط موجب شده که تفاوت قابلیت ها قابل محاسبه و پیش بینى باشد و دانشمندان بتوانند قوانین علمى مانند شیمى، فیزیک و… را کشف کنند و پزشکان از علایم مشابه، به تشخیص بیمارى ها موفق شوند.
اما نکته بسیار مهم و اساسى براى حل مشکل و پاسخ به پرسش اصلى، این است که بدانیم:
الف. شرایط قابلیت ساز، تنها به شرایط و موقعیت هاى مادى، منحصر نیست؛ بلکه عوامل معنوى و غیرمادى نیز در افزایش یک موجود و یا کاهش قابلیت آن، مؤثر است.
به طور مثال آب داراى کشش مولکولى خاص و داراى قابلیت خاصى است، اما به جهت همراهى با خواسته یک ولى خدا و به اراده و اذن الهى، کشش مولکولى آن در مقطع خاصى اثر خودش را از دست مى دهد. همان گونه که در هنگام شکافته شدن رود نیل براى حضرت موسى (علیه السلام) این اتفاق افتاد و یا براى حضرت ابراهیم (علیه السلام) آتش، سرد شد.
بنابراین اگر با نگاهى فراگیر به جهان هستى بنگریم، به تمامى عوامل مادى و معنوى و تأثیرگزارهاى پیدا و ناپیدا اعتقاد داشته باشیم؛ به خوبى نتیجه خواهیم گرفت که قابلیت هاى همگى براساس نظم و انضباط است و منظور قابلیت هاى خدادادى همین است که با رعایت تمامى زمینه هاى مادى و معنوى خداوند آنچه لایق هر موجود است به او عنایت مى کند.
آفرینش پیامبران
پرسش 27 . قرآن مى گوید: «خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد»[4]. اگر خداوند آفرینش آنها را از آغاز، ممتاز قرار داده، آیا این امتیاز نوعى تبعیض است؟
آفرینش آمیخته با نظام صحیح، وجود یک سرى تفاوت ها را ایجاب مى کند. براى مثال بدن انسان یک آفریده منظم است و نظام مندى آن، مستلزم وجود تفاوت هایى در میان اعضا است. به همین دلیل باید سلول هایى همچون سلول هاى مغزى، در بدن رهبرى حرکت عضلات و اعضاى بدن را بر عهده گیرد و سلول هاى محکم استخوانى استقامت بدن را حفظ کند. این امتیازات که براى ایجاد یک سازمان منظم نهایت لزوم را دارد ساده نیست؛ بلکه توأم با یک سرى کار ویژه ها و مسئولیت هاى متناسب با امتیازات است. بنابراین همان گونه که پیامبران و رهبران بشریت امتیازاتى دارند، مسئولیت هاى بزرگى نیز بر عهده دارند و مشکلات طاقت فرسایى را باید تحمل کنند، چنان که تاریخ زندگى پیامبران و امامان گواه این مطلب است؛ در حالى که دیگران مسئولیت هاى کمترى دارند. بنابراین در این امتیازات هیچ تبعیضى وجود ندارد، زیرا:
اولاً، مبتنى بر استحقاق ها است و یکى از شرایط استحقاق افعال اختیارى آنها است که خداوند از ازل بدان آگاه است.
ثانیا، لازمه رهبرى جامعه، دادن امتیازات توأم با مسئولیت به افراد ذى صلاح است و این نوعى لطف به بشریت و در جهت خیر و سعادت آنها است.
ناگفته نماند در برابر امتیازاتى که پیامبران دارند، علاوه بر مسئولیت بیشترى که دارند؛ در برابر کمترین کوتاهى، شدیدترین سختى ها متوجه آن مى گردد.
به طور مثال حضرت یونس (علیه السلام) گرچه براى هدایت قومش بسیار تلاش کرد؛ اما به جهت آنکه صبر و حوصله لازم را بر خود هموار نکرد، خداوند او را در تاریکى هاى دریا و شکم ماهى گرفتار کرد.[5]همچنین حتى درباره پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) که محبوب ترین پیامبران نزد خداوند است در قرآن مجید مى خوانیم: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ»[6]البته از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) چنین کوتاهى سر نزد؛ بلکه بیش از حد انتظار نیز براى هدایت مردم دلسوزى و تلاش مى کرد، تا آنجا که خداوند فرمود: «طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»[7]در حقیقت این ویژگى هاى اختیارى پیامبران بوده که قابلیت مسئولیت پذیرى آنان را نشان مى دهد و خداوند متعال با علم به آینده اینان، مسئولیت پیامبرى را بر عهده ایشان نهاده است. چنان که در قرآن مى خوانیم: «اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما کانُوا یَمْکُرُونَ»[8] «و چون آیتى برایشان بیاید، مى گویند: «هرگز ایمان نمى آوریم تا اینکه نظیر آنچه به فرستادگان خدا داده شده است به ما [نیز] داده شود.» خدا بهتر مى داند رسالتش را کجا قرار دهد. به زودى، کسانى را که مرتکب گناه شدند، به [سزاى] آنکه نیرنگ مى کردند، در پیشگاه خدا خوارى و شکنجه اى سخت خواهد رسید».
آفرینش فرشتگان
پرسش 28 . فرشته ها براى چه آفریده شده اند؟ نعوذ باللّه مگر خدا به کمک نیاز دارد؟
وجود سلسله مراتب، لازمه نظام مندى و روش مندى آفرینش است. وجود وسایط فیض، هم خود وسایط را داراى کمال و فیض مى سازد و هم موجودات فروتر را در مسیر رشد و کمال قرار مى دهد. شکل گیرى نظام آفرینش، به آن است که آب از طریق ریشه ها، جذب ساقه درخت شود و به برگ ها برسد. در این راستا نزول باران و هدایت آب ها و کار باغبان ها و… همگى معنا و مفهوم مى یابد و نشاط و فعالیت جهان را فرا مى گیرد و در غیر این صورت سستى و رکود و جدایى میان موجودات حاکم مى شود.
خداوند حکیم، نظام جهان را بر بنیانى محکم و زیبا استوار کرده است. لازمه چنین نظامى سلسله مراتب است. این سلسله از عالم لاهوت، به عالم جبروت و سپس به ملکوت و در فروترین مرتبه به عالم ملک یا ناسوت (عالم ماده) مى رسد. در همین رابطه جایگاه وجود فرشتگان در نظام آفرینش تعریف مى شود.
فرشتگان بزرگ الهى هر کدام وظیفه خاصى بر عهده دارند؛ چنان که حضرت جبرئیل و فرشتگان در اختیار او، وظیفه ارسال وحى و الهامات رحمانى را به بندگان بر عهده دارند.[9]حضرت میکائیل و فرشتگان در اختیار او وظیفه روزى رسانى و تدبیر باد و باران و… را عهده دار هستند[10] و حضرت عزرائیل و فرشتگان در اختیار او وظیفه قبض روح و مرگ موجودات را بر عهده دارند[11]حضرت اسرافیل و فرشتگان در اختیار او نیز وظیفه تحول جهان را عهده دار هستند.[12]اینها همه نشان از نظام مندى جهان هستى دارد که همگى به اذن و اراده الهى فعالیت دارند.
آفرینش جـن
پرسش 29 . جن چیست؟ چرا آفریده شده و چه تأثیرى در زندگى انسان دارد؟
چیستى جن:
در عالم هستى برخى از موجودات غیرمحسوس اند و با حواس طبیعى قابل درک نیستند. یکى از این موجودات «جن» است. جن که در اصل معناى «پوشیدگى» دارد، از چشم انسان پوشیده است. قرآن وجود این موجود را تصدیق کرده و سوره اى به نام «جن» در قرآن وجود دارد. در قرآن گاهى از این موجود به «جان» یاد مى شود.[13]ماهیت و حقیقت این موجود، چندان براى ما روشن نیست؛ ولى از پاره اى آیات و روایات مى توان به بعضى مشخصات آن دست یافت، از جمله:
1. از آتش آفریده شده و خلق آن پیش از آفرینش انسان است.[14]2. مانند انسان مکلف و مسئول است[15]3. دسته اى از آنها مؤمن و گروهى کافر و عده اى نیک و برخى زشت کرداراند.[16]4. برخى از آنها مرد و پاره اى دیگر زن هستند و تولید مثل مى کنند.[17]5. زندگى مى کنند و مى میرند.[18]6. داراى شعور و اراده اند و مى توانند با سرعت حرکت کنند؛ مانند قصه حضرت سلیمان و تخت بلقیس (ملکه سبا)[19]7. مسخّر انسان مى گردند؛ در این رابطه قرآن تنها به قضیه حضرت سلیمان اشاره کرده است که علاوه بر پرندگان، وحوش و انسان ها، جن نیز در اختیار و به فرمان او بودند.[20]8. در روایات آمده است: جن مؤمن، مسخر پیامبران و امامان مى شوند و به آنان خدمت مى کنند. کسانى که به اذن الهى ولایتى دارند، مى توانند جنیان کافر را نیز تحت فرمان خود درآورند.[21]9. از پاره اى آیات و روایات معلوم مى شود که جنیان به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) ایمان آورده اند.[22]اینکه جن در کجاى زمین قرار دارد، به طور واضح و مشخص مطرح نشده است، اما برخى از روایات، به اماکنى که در آنجا حضور بیشترى دارند اشاره کرده است.[23] چرایى جن:
با توجه به توضیحات بالا، روشن مى شود که جن داراى اراده و اختیار بوده، ولى از جهت آگاهى و شعور از انسان پایین تر است.
جن هم مانند انسان، موجودى است که امکان خلقش بوده و فیض و رحمت مطلق الهى به وجود آنها تعلّق گرفته است. خداوند متعال آنها را همچون انسان مختار آفریده و راه کمالشان را مسیر معرفت و عبادت قرار داده است. «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ»[24] به عبارت دیگر همان فلسفه اى که در مورد آفرینش انسان وجود دارد، در مورد جن نیز مطرح است.
جن و انسان:
اجمالاً مى دانیم جن، گاهى در زندگى انسان تأثیر گذاشته و برخى از انسان ها نیز در زندگى جنیان مؤر مى باشند. اما این موضوع به دلیل ناپیدا و پنهان بودن، با افسانه سازى هایى همراه شده که به بیشتر آنها نمى توان اعتماد کرد.
جنیان مى توانند با برخى از انسان ها ارتباط برقرار کنند. برحسب روایات آنان با انبیا و ائمه (علیه السلام) ارتباط داشتند. گاهى نیز ارتباط بعضى از انسان ها با جن مشرک و کافر، موجب افزایش گمراهى و طغیان آنها مى شود: «وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الاْءِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً»[25] «و اینکه مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مى بردند و آنها سبب افزایش گمراهى و طغیان ایشان مى شدند».
بنابراین جن ـ چه مؤمن و چه کافر ـ با انسان ارتباط برقرار مى کند. این موضوع به صراحت در قرآن و روایات وارد شده است.[26]
آفرینش شیطان
پرسش 30 . چرا خدا شیطان را آفرید و به او مهلت داد تا انسان را گمراه کند؟
در ابتدا گفتنى است: اگر چه شیطان از فرمان خداوند روگردانى کرده، اما در هر صورت آفریده خداست و در جهان هستى نقشى دارد. برخى از بزرگان عرفان و حکمت، شیطان را به سگ آموزش دیده تشبیه کرده اند که بیگانگان را آزار مى دهد و به خودى ها کارى ندارد.
قرآن مجید نیز درباره کسانى که سزاوار وسوسه و آزارهاى شیطانى اند؛ مى گوید: «أَ لَمْ تَرَ أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤزُّهُمْ أَزًّا»[27]؛ «آیا ندانستى که ما شیطان ها را بر کافران گماشته ایم، تا آنان را [به گناهان] تحریک کنند؟» و «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ»[28] «تسلّط او فقط بر کسانى است که وى را به سرپرستى برمى گیرند، و بر کسانى که آنها به او [خدا] شرک مى ورزند».
از این آیات به خوبى آشکار مى شود: کسانى که با سوء اختیار خود، از ولایت الهى روى گردان شده اند، سزاوار اسارت شیطانى اند؛ اما درباره پاکان و انسان هایى که بهره مند از الهامات رحمانى اند، مى فرماید: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ »[29] «در حقیقت، تو را بر بندگان من تسلّطى نیست، مگر کسانى از گمراهان که تو را پیروى کنند»
حال در این پرسش سه موضوع (خداوند، انسان و شیطان) مطرح است. گرچه بعضى از مباحث آنها با هم تداخل دارد، اما در اینجا جداگانه به بررسى آنها مى پردازیم.
الف. خداوند
1. هدف خداوند از خلقت انسان، به کمال رساندن او است؛ یعنى، هدف به فعل خدا مربوط مى شود، نه به فاعل؛ زیرا خداوند خود کامل على الاطلاق است و نمى توان غایت و هدفى براى ذات او تصوّر کرد.
2. تبلور کمال انسان، «معرفت الهى» است و شناخت نیز در گرو عبادت او است. از این رو خداوند فرمود: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»[30]؛ «جن و انس را تنها براى عبادت خود آفریدم». با عبادت و معرفت ذات کامل على الاطلاق (خداوند)، کمال انسان تحقّق مى یابد.
3. انسان عبادت گر را تنها در صورتى مى توان در حال حرکت به سوى کمال برین به حساب آورد که آگاهانه و با اختیار، این مسیر را انتخاب نماید؛ نه آنکه مانند فرشتگان، به صورت تکوینى عبادت کند و قدرت بر عصیان و نافرمانى خدا نداشته باشد: «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون»[31]جلوه اى کرد رُخش، دید ملک عشق نداشت
غرق در غیرت شد و آتش به سراپرده آدم زد
از این رو خداوند، انسان را موجودى مختار آفرید و انتخاب راه سعادت و شقاوت را در اختیار او قرار داد: «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُورا»[32]؛ «ما راه را به انسان نشان دادیم؛ خواه شاکر باشد یا ناسپاس»
4. از اینجا است که مسئله امتحان به عنوان یکى از اهداف واسطه اى خلقت انسان مطرح مى شود. امتحان، تبلور اختیار انسان است و جاى تعجب ندارد که در آیات فراوانى از قرآن کریم، طرح این مسئله به گونه هاى مختلف مشاهده مى شود: «إِنَّا خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیه»[33] «ما انسان را از نطفه اى اخلاط آفریدیم تا او را بیازماییم»[34]5. برقرارى یک امتحان واقعى، تنها در صورت قدرت بر انتخاب هر یک از دو طرف خیر و شرّ، توسط انسان میسر است. خداوند انسان را گل سر سبد مخلوقات خود مى داند و تنها براى خلقت او به خود تبریک گفته است: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِین»[35]از این رو در جهت انتخاب مسیر کمال و خیر، امکانات فراوانى را در اختیار او گذاشته است که از آن جمله مى توان به موارد زیر اشاره کرد:
الف. آفرینش او بر اساس فطرت و گرایش ذاتى به خداوند: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»[36]ب. ورود خداوند به صحنه، براى کمک به هدایت انسان: «قُلِ اللَّهُ یَهْدِى لِلْحَقِّ»[37]ج. الهام خوبى ها و بدى ها به انسان، به منظور گزینش آگاهانه او: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[38]د. محبوب قرار دادن ایمان به خداوند، در نهاد انسان: «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الاْءِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِى قُلُوبِکُم»[39]ه . یارى رساندن ویژه به مؤمنان در مسیر زندگانى: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا»[40]و. گشودن راه هاى هدایت به تناسب تلاش انسان: «اَلَّذینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِین»[41]6. با وجود این همه امکانات در جانب خیر، وجود نیرویى در جانب شرّ نیز لازم بود تا مسئله اختیار و امتحان واقعى محقّق شود. این نیروها در مقابل الهامات خداوندى، انسان را به سوى شرّ وسوسه مى کنند تا او در میان دو دعوت، خود مسیرى را انتخاب و با عوامل گرایش به شرّ مبارزه و مجاهده کند و با این مجاهدت به عالى ترین درجات کمال اختیارى دست یازد. از این رو به منظور تحقق هدف الهى از خلقت انسان، آفرینش چنین نیروهایى در کل نظام هستى لازم بود، تا امکان تشخیص خیر از شر، زیبا از زشت و خوب از بد و مجاهده و مبارزه در راه حق وجود داشته باشد.
7. با نافرمانى ابلیس و رانده شدن از درگاه خداوند و تقاضاى او براى مهلت داشتن، به منظور اغواى انسان، خداوند او را بهترین گزینه براى انجام هدف خود دانست و با تقاضایش مبنى بر درخواست مهلت، به صورت اجمالى موافقت کرد تا در مقابل عوامل هدایت الهى، وسوسه گر انسان به جانب شرّ باشد. اما بیش از این به او قدرت نداد تا در راستاى هدف خود، مبنى بر امتحان انسان و شناخت مؤمنان از غیرمؤمنان عمل کند: «وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤمِنُ بِالاْخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِى شَکٍّ»[42]ب. انسان
1. انسان موجودى دو بعدى و ترکیبى از جان و تن است. او به مقتضاى جان خود ـ که نفخه اى از روح الهى است[43] ـ میل به سوى کمال و حرکت به سوى هدف آفرینش خود دارد. قرآن این مسئله را با این آیه بیان کرده است: «یا أَیُّهَا الاْءِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیه»[44]؛ «اى انسان تو کوشنده به سوى پروردگارت هستى که او را ملاقات خواهى کرد». انسان به مقتضاى تن خود ـ که از خاک و گل آفریده شده است ـ میل به عالَم پایین و طبیعت مادى دارد.
میل جان اندر ترقى و شرف
میل تن، در کسب اسباب و علل
2. از آنچه گذشت، معلوم مى شود در نهاد انسان، دو نیرو وجود دارد: نیرویى که او را به سمت بالا مى کشاند و نیرویى که او را به ورطه سقوط سوق مى دهد که گاهى از آن با تعبیر نفس امّاره (نفس امر کننده به بدى) یاد مى شود: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّى»[45]3. دو نیروى فوق، ذات انسانى را ذاتى مختار قرار مى دهد تا در بین دو گزینه خیر و شرّ، یکى را انتخاب کند. از اینجا است که مى توان مسئله امتحان را با تحلیل ذات انسانى به خوبى درک کرد.
4. نیروى درونى راهنماى خیر، از سوى نیروهاى بیرونى با امکانات فراوان حمایت مى شود. در بخش قبلى به حمایت هاى ویژه خداوندى اشاره شد. در این جا به ذکر نمونه اى دیگر از این حمایت ها (کمک ویژه فرشتگان) اشاره مى گردد. خداوند این نیروها را به یارى استقامت گران در مسیر حق مى فرستد: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ»[46]5. در مقابل مى بایست نیروى درونى متمایل به شرّ، از سوى نیروى بیرونى حمایت مى شد؛ پس شیطان بهترین گزینه براى این مأموریت تشخیص داده شد.
6. نتیجه آنکه شیطان گرچه دعوت کننده به سوى شرّ است؛ اما وجود آن در کلّ نظام هستى، امرى خیر محسوب مى شود؛ زیرا ناخودآگاه باعث رسیدن انسان هاى کمال جو، به عالى ترین مدارج کمال ـ در کشاکش جدال درونى میان حق و باطل ـ مى شود.
ج. شیطان
1. شیطان که توصیف گر هر موجود متمرّدى است، تبلور اولیه اش در «ابلیس» بود که به تصریح قرآن، از جنیان به شمار مى رفت: «کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّه»[47]2. جنّ همانند انسان، موجودى مختار است که هدف از آفرینش او، رسیدن به کمال از راه معرفت و عبادت است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون»[48] بنابراین آفرینش شیطان براى وسوسه گرى و گمراهى نبوده؛ بلکه گزینش این مسیر براساس سوء اختیار خودش بوده است. خداوند نیز در این جهت او را مانند هر موجود مختار دیگر، مأذون داشته است.
3. ابلیس با اختیار خود، مدت طولانى به عبادت خداوند پرداخت تا جایى که خداوند او را در میان فرشتگان قرار داد. حضرت على (علیه السلام) این مدت را شش هزار سال مى داند که معلوم نیست آیا از سال هاى دنیوى است یا اخروى[49] که هر روز آن، برابر با هزار سال دنیوى است: «فِى یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّون»[50]4. شیطان با سوء اختیار خود و به دنبال قیاسى باطل (اینکه خداوند او را از آتش آفریده و انسان را از گل و آتش برتر از گل است و من برتر از اویم)[51] تکبر ورزید و از فرمان خدا براى سجده بر آدم، سرپیچى کرد. این فرمان، خود نوعى امتحان براى او بود و با اختیار مسیر شرّ، این موجود به ظاهر آسمانى، به ورطه سقوط افتاد و از درگاه قدس الهى و همراهى با فرشتگان به پایین رانده شد تا به همگان نشان داده شود که لازمه اختیار آن است که مختار همیشه در حالت بیم و امید، به سر برد و هیچ گاه از خود مطمئن نباشد و همیشه از ذات اقدس الهى استمداد کند.
5. خداوند عادل است و ذره اى ظلم روا نمى دارد و اجر عمل هر کس را زیادتر از استحقاقش مى دهد. ابلیس نافرمانى کرد و از در مقابله با خداوند در آمد و روشن است که چنین موجودى، نمى تواند در بهشت جاى گیرد. اما از سوى دیگر او مقدار زیادى عبادت کرد و خداوند به مقتضاى عدلش، باید پاداشى براى آن در نظر گیرد. این پاداش طبیعتاً پاداشى دنیوى است و چه عادلانه است که این پاداش، خواسته خود شیطان باشد که در راستاى بهره گیرى او در رسیدن به هدفش – که همانا اغوا و فریب نوع آدم است – مورد نیاز او است. درخواست باقى ماندن و طلب امکاناتى براى به گمراهى کشاندن انسان ها نیز از خواسته هاى او بود که در روایات به آن اشاره شده است.[52]6. با اجابت خواسته هاى شیطان از سوى خداوند؛ او تهدیدهاى خود را بیان کرد و سخن از فریب نوع آدم و نشستن بر سر راه مستقیم الهى و کشاندن انسان ها به بیراهه را داد[53]! خداوند در مقابل تهدید کرد که جهنم را از او و پیروان او پر خواهد کرد. «لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِین»[54] و از شیطان خواست تا هر چه در توان دارد، به کار گیرد تا بندگان خالص خداوند از ناخالصان شناخته شوند: «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِى الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَعِدْهُم»[55]در پایان توجه به دو نکته لازم است:
یکم. شیطان تنها قدرت فریب کسانى را دارد که با اختیار خود ولایت او را بپذیرند و تحت سرپرستى او درآیند: «کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلى عَذابِ السَّعِیر»[56] و «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ»[57]او به گفته خود، بر بندگان مخلص خداوند، هیچ تسلطى ندارد: «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»[58]خداوند نیز در آیات متعدد این سخن را تأیید کرده و بندگان خاص خود را از شمول وسوسه هاى شیطانى به دور دانسته است: «انّ عِبادى لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ»[59] زیرا این بندگان با اختیار خود، مسیر الهى را انتخاب کرده و با اتکا به وعده هاى الهى، خود را از وسوسه ها و فریب ها و وعده هاى شیطانى به دور نگه داشته اند.
دوم. شیطان هیچ گونه تسلّط تکوینى بر انسان ندارد؛ زیرا موجودى هم عرض و چه بسا فروتر از انسان است. خداوند نیز به او قدرت تسلط تکوینى نداده است. طبق آیات قرآنى، قدرت او تنها در محدوده وسوسه است که آن را از راه هایى همچون وعده هاى دروغین و وسوسه براى کشاندن انسان به فحشا «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ»[60] و زینت دادن کارهاى زشت «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْض»[61] انجام مى دهد.
جالب است که پس از آن که انسان با وعده هاى او فریب خورد، شیطان از او بیزارى جسته، او را به جاى خود رها مى کند «کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلاْءِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّى بَرِى ءٌ مِنْک»[62]جالب تر اینکه در روز قیامت، پیروان شیطان او را به سبب فریب خود، مورد ملامت قرار مى دهند؛ ولى او به صراحت اعلام مى دارد تنها کار من وعده هاى خلاف واقع بود که شما آن را باور کردید و به وعده هاى الهى اطمینان نکردید. بنابراین شما حق ملامت مرا ندارید و باید خود را سرزنش کنید. در اینجا نه من مى توانم فریادرس شما باشم و نه شما مى توانید کمکى به من کنید. «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِى عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى فَلا تَلُومُونِى وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ»[63]به همین جهت خداوند کید و مکر شیطان را در مقابل ریسمان هاى محکم الهى، ضعیف شمرده است: «إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفًا»[64]ولى انسان نیز موجودى ضعیف است. «وَ خُلِقَ الاْءِنْسانُ ضَعِیفًا»[65] و جز با اتکال به قدرت الهى، در انتخاب مسیر خیر و حرکت در آن، راه به جایى نمى برد.
نکته پایانى اینکه وسوسه گرى شیطان، پس از روى گردانى انسان از نداى فطرت و الهامات رحمانى است و کسانى که با اختیار و انتخاب خود، کفر ورزیده و قابلیت محبت و همراهى با پاک ترین انسان هاى روى زمین را از دست داده اند، سزاوار آن هستند که به وسوسه هاى شیطانى گرفتار شوند. این نوعى مجازات الهى نسبت به آنان در همین دنیا است: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤزُّهُمْ أَزًّا»[66]؛ «آیا ندانستى که ما شیطان ها را بر کافران گماشته ایم، تا آنان را شدیداً تحریک کنند».
پی نوشت ها:
[1]. بقره 2، آیه 155.
[2]. نور 24، آیه 61.
[3]. جهت آگاهى بیشتر بنگرید:
الف. شهید مطهرى، عدل الهى، بحث راز تفاوت ها، تهران: صدرا.
ب. محمد حسن قدردان قراملکى، خدا و مسأله شر، (قم: دفتر تبلیغات اسلامى).
[4]. آل عمران 3، آیه 33 .
[5]. ر.ک: انبیاء 21، آیه 87.
[6]. حاقه 69، آیات 47 – 44 .
[7]. طه 20، آیات 2 – 1 .
[8]. انعام 6، آیه 124 .
[9]. ر.ک: بقره 2، آیه 97 .
[10]. ر.ک: نازعات 46، آیه 5).
[11]. ر.ک: سجده 32، آیه 11 .
[12]. ر.ک: زمر 38، آیه 68 .
[13]. الرحمن 55، آیه 39 و حجر (15)، آیه 27.
[14]. حجر 15، آیه 27 ؛ الرحمن (55)، آیه 15.
[15]. ذاریات 51، آیه 56.
[16]. جن 72، آیات 11 و 14 و 15 ؛ احقاف (46)، آیه 31.
[17]. جن 72، آیه 6.
[18]. احقاف 46، آیه 18.
نگا: المیزان، علامه سید محمد حسین طباطبایى، مؤسه مطبوعاتى اسماعیلیان، چاپ پنجم1371، ج 20، ص 41.
[19]. نمل 27، آیه 38- 39.
[20]. نگا: نمل 27، آیات 17 تا 39 ؛ سبأ(34)، آیه 12 – 14 ؛ انبیاء (21)، آیه 82.
[21]. نگا: مصباح یزدى، محمد تقى، معارف قرآن، مؤسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، قم، چاپ دوم 1378 -ص 313 – 312.
[22]. جن 72، آیه 1 ؛ احقاف (46)، آیه 29 – 32.
[23]. نگا: معارف قرآن، ص 309 – 311.
[24]. ذاریات 51، آیه 51.
[25]. جن 72، آیه 6.
[26]. براى آگاهى بیشتر ر.ک:
الف. الجن فى الکتاب والسنه، اعداد ولى زاربن شاه زالدین، دارالبشائر الاسلامیه، بیروت، چاپ اول 1996 م، ص 88 – 94 و بقیه کتاب در مورد مختصات و ماهیت جن.
ب. الجن فى القرآن والسنه، عبدالامیر على مهنّا، مؤسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت، چاپ اول، 1992م، ص 31 – 33 و بقیه مباحث هم خواندنى است.
ج. الجن بین الاشارات القرآنیة وعلم الفیزیاء، عبدالرحمن محمد الرفاعى، مکتبه مربوسى الصغیر، چاپ اول 1997م
د. جن و شیطان، علیرضا رجالى تهران، نشر نبوغ،منبع فارسى.
ه. دانستنى هایى درباره جن، ابوعلى خداکرمى، ص 189 – 41
[27]. مریم 19، آیه 83 .
[28]. نحل 16، آیه 100 .
[29]. حجر 15، آیه 42 .
[30]. ذاریات 51، آیه 56 – 51.
[31]. انبیاء26، آیه 21 و 27.
[32]. انسان 76، آیه 3.
[33]. انسان 76، آیه 2.
[34]. همچنین مراجعه شود به محمد) 31 🙂 47؛ انبیاء) 35 🙂 21؛ بقره) 155 🙂 2؛ کهف) 7 🙂 18؛ انعام) 165 🙂 6؛ هود) 7 🙂 11؛ ملک) 2 🙂 67، فجر) 15 🙂 89 و…
[35]. مؤمنون 23، آیه 114.
[36]. روم 30، آیه.
[37]. یونس 10، آیه 35.
[38]. شمس 91، آیه 28.
[39]. حجرات 49، آیه 7.
[40]. مؤمن 40، آیه 56 ؛ با استفاده از المیزان، ج 12، ص 159.
[41]. ابراهیم 14، آیه 12.
[42]. سبأ 34، آیه 21.
[43]. «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى»؛ ص (38، آیه 72.
[44]. انشقاق 84، آیه 6.
[45]. یوسف 12، آیه 54.
[46]. سجده 32، آیه 31.
[47]. کهف 18، آیه 50.
[48]. ذاریات 51، آیه 51 و 56.
[49]. نهج البلاغه، خطبه 192.
[50]. سجده 32، آیه 5.
[51]. «قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»؛ ص 38، آیه 76.
[52]. المیزان، ج 8، ص 61، به نقل از تفسیر قمى از امام صادق (علیه السلام) .
[53]. اعراف 7، آیه 16 و 17؛ حجر (15)، آیه 40.
[54]. اعراف 7، آیه 18.
[5]. اسراء 17، آیه 67.
[56]. حج 22، آیه 3.
[57]. نحل 16، آیه 100.
[58]. ص 38، آیه 84 و حجر (15)، آیه 39.
[59]. حجر 15، آیه 42.
[60]. بقره 2، آیه 272.
[61]. حجر 15، آیه 39.
[62]. حشر 59، آیه 16.
[63]. ابراهیم 27، 14 و 28.
[64]. نساء 4، آیه 76.
[65]. نساء 4، آیه 28.
[66]. مریم 19، آیه 83.